زون |
خرخاکي
|
Wednesday, January 28, 2004
|
٭ انقدر در حالت عادي سعي ميکنم حرص سود جويي مو سرکوب کنم ..که هميشه دلم ميخواد مونوپولي بازي کنم..
........................................................................................تو هم به جاي اينکه بري سرمايه دار شي ..پيشنهاد منو جدي بگير شايد حرصت بخوابه.. قربون زيگي جونمم مي رم که با حرص و سود و اين چيزا خيلي کاري نداره.. سرشم فعلن با سبزياشو و عجالتن اين ترم خونه ي هاي مسکوني گرمه... نوشته شده در ساعت 11:06 توسط Den
٭ تعادل طبيعت بر اصل نابرابريه اجزاشه.
........................................................................................در اصل موجودات با هم برابر نيستند. آدميزاد اتفاقن تفاوت رو خيلي خوب مي شناسه و خيلي هم از متفاوت بودن خوشش مياد. اصلن چرا بر گرديم به طبيعت؟ چرا به هم نخوره؟ ما کاري بد تر از اون چيزي که طبيعت با ما مي کنه باهاش نکرديم. ما به گا رفتيم. از اين حضوري که مجبوره ناچار باشه. زيگي ديشب يه چيز با مزه اي ميگف ..مي گفت..واااااااااااااي دنيا کووووووونه. نوشته شده در ساعت 18:23 توسط Den
٭ کون کون کون
........................................................................................آهک زنده پشماي ريخته تاول گّنده کون کون کون به تخم لخمت کير درشتت زندگي سخته کون کون کون کون کون کون کون کون کون it is the lovely thing that we have. نوشته شده در ساعت 21:11 توسط Den ........................................................................................
٭ يک قسمتي هست که بيچاره گم شده فک کنم..
........................................................................................بي مصرف شده در طي زمان ..حالا کار نمي کنه.. مثلن توي مغز بايد باشه قاعدتن ولي عجيبه. خوابم مياداااا منظورم اينه که يه قسمتي از مغزم يه مشکلي داشت ..هي بهش نرسيدم..الان يه مدتيه فهميدم که خلل ايجاد مي کنه شايد نه مثلن تو زندگيه روزانه ها..مثلن تو کلاسم فک کنم...مثلن بيشتر از همه با «نتيجه» مشکل ايجاد مي شه ..جايي که بايد از يه سري اطلاعات نتيجه گرفت ..مثلن اون اوايل که انشا نوشتن هم ياد گرفته بودم اين مشکلو با مقدمه داشتم فک کنم... فکر ميکردم که خوب مي رقصم..ولي ادعا مي کنم که اين ناتوانيه ذهنيم باعث شده حتي نتونم نتيجه گيري کنم که پايين بيارمش يا ببرمش بالا ولش کنم هم نميشه..آخه از ناخودآگاهم اومده بيرون..يعني فکر بايد بکنم بالاخره .. نمي دونم چطور شده.. ولي چارشو ميدونم..هه هه jeet نوشته شده در ساعت 21:53 توسط Den
٭ Don't know where you're goin', only know just where you've been,
Sweet little baby, I want you again. نوشته شده در ساعت 22:03 توسط Den
|