زون




Wednesday, March 31, 2004

٭
چرا داريا هميشه تکراريه؟
چـــــــــــــــــــــــــــــرا؟

با من حرف نزن!
حرف نزن
آره آره با تو اَم..
با تو..
مي دونستين که من الگو اَم؟
به جان تو!

با من حرف نزن !
حــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرف نزن ،نميشنوم
اصلن من کرَم(حَسَن گفت!)
من خيلي دلم ميخواست ponctuation بلد بودم..درست بلد بودم..يعني ميفهميدم!
پس کي مي شه که من انشا نمرم بالاي ده بشه؟
با من حرف نزنيا
من البته ديپلممو گرفتم!
سه ساله!
خوب البته درسته که ...ولي خوب بالاخره! بي انصاف نباشين دوستان!
هه هه..
سه لا وي..
چي بود اون شعره ..مامان بيا تو سالن شلوارمو در بيار..همچين چيزي..
يه موقع فکر نکنين من بي سر و ته مي نويسم..من اتفاقن مدل ايتالو کالوينو سعي
مي کنم خواننده رو با جريان داستان همراه کنم..
مي دوني من چه برتري نسبت به تو پيدا کردم؟
واااااااااااااااااااااااااي من که با تو قهر بودم
واي ?خدا? ميشه براي من توضيح بدي اين اتفاق عجيبي که در روان انسان ميفته..و آدم
ميتونه چون سرش در يه لحظه اي به يه چيز ديگه اي گرم ميشه يادش نه که بره ...ولي غافل بشه..
من امروز که اوتو ميزدم خوشحال بودم..بعد در راه خونه آواز هم گاهي ميخوندم...گاهي هم غمگين مي شدم..اَه هوا خوبه ..فهميدم..کثافت چرا انقدر براي من بد شانسي به بار آوردي؟
مي دونين..من ميخوام يه رازيو فاش کنم..
من از بچه گيم تا حالا..هر وقت آرزو کردم ..خواهش و اينا کردم..غصه خوردم ..دعا کردم
..خوشبين بودم که يه چيزي نشه! حتمن شده
البته گاهي هم خواستم روانشناسيه بر عکس رو امتحان کنم يه اين معني که آرزو و خواهش و اينا نکردم غصه نخوردم..خوشبين نبودم که باز يه چيزي نشه! که حتمن شده..
يعني خدا هيچوقت تقريبن به من حال نداد.
خوب قاعدتن واسه ي همينه که من هميشه از از دست دادنه رحم مادرم انقدر غصه ميخورم...
خوب حالا شششششششششششششما چي کار ميتونين براي من بکنين..
نهايتن هم دردي..
هيچ فايده اي نداره...مي بينين؟



........................................................................................